حين زمان زندگي ام چند پروژه كاري را با هم دارم ران مي كنم. هيچ هم به خاطر تبحر و تخصصم نيست. به خاطر كمبود نيروي كار است. انقدر حاشيه زياد شده كه اصل اون زير مير ها محو شده. ديروز روز اول سرماخوردگي ام را هفت ساعت سخت كار كردم. يكي نبات مي آورد. يكي چهار گل. خودم اما مي دانستم اصل سرماي فروغ داشته كار مي كرده. حالا شده فردا. پشت ميز نشسته ام و چاي و شيريني تولد يك نوزاد در استراليا را مي خورم. راضي ام از شلوغي سر.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر