۱۳۹۲ آبان ۱۸, شنبه

يك چيزهاي كوچكي سوقت مي دهد سمت آن چيزي كه درونت هميشه داشته اي و هي پنهانش كردي. به قوا آيدا مچ مي اندازي با خودت. خودم واقفم هميشه او پيروز ميدان بوده. خود واقعي ام. آن جور كه خواسته برده. آنجايي كه دلش خواسته روي يين داستان را نشان دهد، داده و با يانگش هم هر كاري خواسته كرده. پس زور بي خودي زده ام  كه سيبيل ماجرا را بتابونم.

زن است ديگر. گاهي بهانه گير و غد مي شود. گاهي زن درونش ناسازگاري مي كند. مردش اگر بلد باشد بي كه ياسين قرائت كند دلش را صاف مي كند و فوت مي كنه ابرا برن پي كارشون. حالا نه خيلي دورِ دور. بروند فردا بيايند مثلا. 

داشتيم صبحانه مي خورديم. دو تايي. اما نه از ژانر دو نفره هايي كه در زاناكس مي بينيم. دوتايي دخترانه. داشتيم اعتراف مي كرديم كه عاشق يك نفر بوديم. يك جور. همزمان. حتي مي خنديديم باهم. هنوز هم دوستش داشتيم هر دو. او را كه اين روز ها دلم چقدر مي خواهدش. 

دوست را ديده بودم. بعد چند سال. شايد چهار يا پنج. پرسيد هنوز با همين؟ گفتم نه. ايستاده خنديد. بعد كه من اصرار نكردم كه باور كند صندلي را كشيد عقب و نشست. پرسيد چرا آخه شما كه؟ حرفش را بُريد اون يكي دوست با بعضي چيز ها كه چرا ندارد دوخت به بقيه ديدارمون. 

مرد گفت زن دندانپزشك بود. عادت داشت مسائل را در بحران حل كند. چند روز است به موضوع فكر مي كنم. حل مسئله در بحران؟

شلوارك توسي كوتاهه رو خيلي دوست مي دارم. پنج شنبه بعد از رقص جا گذاشتمش كلاب. ديدي يه چيزايي رو انقدردوست داري كه حتي وقتي مطمئني گم شده و نيست ته قالبت باور داري هنوز هست؟ انقدري كه مي تونستم زنگ نزنم و بپرسم تا دفعه بعد بگيرمش. بعضي وقتا مي خواي بدوني اين حست واقعيه؟ با بيست و هشت ساعت تاخير زنگ زدم. گفتن هست. مونده منتظرت. توي دلم گفتم فرق است ميان آن كه يارش در بر و و آن كس كه چشم انتظارش بر در. گوشي رو قطع كردم. به قلبتون شك نكنيد. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر