روزهاي اول خيلي با هم دوست نبوديم. چند هفته بعد صدايم كرد كه گفته اند خط قرمز اعتمادي تو. گفتم شايد بگذاريم به زمان. زمان گذشت. چند ماه. پنج، شش... .يك روز يك گزارش گذاشتم روي ميز از آي پي هاي مجاز ملي كه در ساعت هاي مجاز زميني اختلالاتي بوجود آورده بودند به اسم من. خوشحال نبودم از سرم را بيرون آب نگه داشتن. اما آرام گذاشتم زمان بگذرد. امروز جزء روزهايي بود كه چند مركز از راديو قطع بودند. رفته بوديم جلسه. دكترها دور هم جمع و فكر مي كردند به مديريت بيمارستاني. وقتي داشت موضوع را توضيح مي داد ديدم چقدر بي هوا كشيده شدم توي رشته اي كه برايم ترسناك بود. آمار تعداد عزيزاني كه روي تخت عزيزي را از دست داده بودند و با خودشان گفته بودند "تمام شد، بدبخت ديگه كسي رو نداري" جايي ثبت مي شود؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر