۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۵, دوشنبه

چرا رفتی چرا من بیقرارم...

یه شب که همه اهل محل خوابن پاشم با لباسای تو برم بیرون. ببرمشون از سر بانک صادرات محل و وایسم از پشت شیشه بپرسم کسی با این لباسا اومد قبض ماه قبل رو واریز کنه و بعدش برم دست بمالم به زریح دستگاه عابر بانک شون که می دونم تو با بند های انگشت سبابه ات لمس شون کردی.
از مغازه علی آقا سبزی فروش محل رد بشم و از پشت کرکره های کشیده اش بپرسم آخرین باری که یه نفر با این لباسا ازت سبزی خرید رو یادته؟ سبزی قرمه های توی فریزر کار تو بوده یا خودش خرد کرده؟
فریزر ها و بسته های آماده شون از آدما که جا می مونن آدمو پاره پاره می کنن. از این به بعد سبزی اندازه همون روز به آدما بفروش.
برم حاجی ارزونی بپرسم که چه هیزمی تری فروخته بودی به صاحب این لباس ؟ چرا نمی ذاشتی جدا کنه هر چه میخواست رو؟ چرا یک به دو کردی باهاش؟ برم تیفانی بپرسم هی آقا این خانم رو چند بار توی این چند سال از پشت ویترین تماشا کردی؟ جوون تری هاشو یادته؟
تو رو می برم نشون این خیابونا می دم. واسه خیابونای این محل سخته بعد از چهل سال یهو نباشی. بر گردم خونه. با لباسای تو می رم تو تخت. من هنوز خونه نیومده مثلن.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر