از پا تنها نبودن براي من اينجوري است كه شب توي تخت بتوانم با يك زاويه سي درجه بخورم به كسي كه دوستش دارم تا بفهمم شب روي كره زمين به سمت شمال يا جنوب يا هر وري كه هستم، تختي دارم كه در آن تنها نيستم. از پا تنها نبودن برايم در ناحيه لگن و خاسره هم معناي عميقي دارد. يعني دم دم هاي صبح وقتي گنجشك ها دارند شلوغ كاري مي كنند و هوا خنك ملسي مي شود و آفتاب از لاي پرده خودش را جا ميكند توي اتاق و تاريكي را مي دزدد بتوانم از سر تخت هي خودم را از پشت هُل بدهم توي بغل كسي كه دوستش دارم و او را بچسبانم به ديوار و خيالم راحت باشد بين من و ديوار كسي است كه از قسمت لگن اين احساس خوب را به من مي بخشد. حواس بيشتر از پنج گانه بوند از اول. ما قانع شده بوديم بيخودي و نرفته بوديم كشف كنيم. از پا تنها نبودن يعني سرت را روي پاي كسي بگذاري كه نشسته يا خوابيده باشد. هر چيزي كه با خودت همه سال ها حمل كردي اينور و اونور دنيا رو بگذاري روي پاي كسي. خيلي خلاص شوي. بداني اين پا، همين پايي كه عزيزش مي داري سرت را زمين نمي زند. حتي اگر خواب برود. آخ. چقدر حالت دارد كه آدم از پا تنها نباشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر