۱۳۹۳ تیر ۱۴, شنبه

دخترم چند سال از من بزرگ تر است. تار موهايش ناز است و گاها آنها را مي بافد. شبِ ِ برج سرش را هي گذاشت روي پام. ديدم چه از پا دوستش دارم. جرات دست كشيدن و نوازش آدمها يك عمر در من توي بقچه پنهان بوده است. دست گذاشتم كمي بالاتر از محل رويش موها. ابريشم طور و خيلي مرتب بود موهاش. سرش را خم تر كرد. رها تر. همين كه عضله هاش سفت و كرخت نشده بود فهميدم اين آدم اهل نوازش است. دختر‌هاي من از من زودتر زمين و طلوع آفتاب را ديده اند. مهرورزي كيش و آيين خودش را دارد. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر