۱۳۹۳ شهریور ۷, جمعه

سایه ای که جای خوب موندنه

دلم سایه می خواهد. دلم خیلی وقت است می خواهد پهن شود کنار یک درخت. یک تابلویی در سطح شهر هست که می گوید دعای درخت می گیرد. دعای درخت می خواهم. در زاناکس نوشته بودم که یک صبحانه ای در نزدیکی داشته باشیم و حالا هر روز می روم قبل از کار صبحانه می خورم و حالا اینجا یک " صبحانه ای " داریم. پس دعای زاناکس هم می گیرد. 
زاناکس از زندگی شهری نیست. زاناکس از جنس رسیدن نیست. دلش اهل رفتن است. حتی اگر جایی هم رفت به او گفتند برو و او دوباره رفت و در رسیدن استقرار نکرد. داشتم توی خونه سی و چهارم مغزم به خودم می گفتم نیروی برتر عزیزم لطفا یک کم زمان را تکون بده. لباس های توی کمد را جمع کرده ام و توی ساک برتون جا داده ام. همه شمع دون ها را توی کارتن چیده ام. چند دست لباس هست که برای باقی عمر کفایت می کند و هعی می پوشم و در می اورم روی مبل. مبل خیلی دیده نمی شود. اسبا برای خواب یک فرش لوله کرده را باز کردند و روی آن خوابیدند. انقدر جمع شده ام. بس نیست؟  دلم یک سایه می خواهد که پهن شوم. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر