۱۳۹۳ شهریور ۱۷, دوشنبه

سرم را کردم بیرون ماشین. روبه آسمون. ساعت حوالی دو صبح است. خواب در چشمهایم ندارم. آهنگ دارک می خواند. ستاره ها را پیدا می کنم. انگار با پیچ جاده، یکی آسمان را توی چشمم می چرخاند. باد با سرعت ماشین قوی تر می شود و دست می اندازد توی چشمم و یک مشت آب می پاچد روی صورتم. شب خنک جاده است. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر