تشک پهن کردم روی زمین. میانه های شب صحبت از شبی شده بود که آهنگی کُردیو محزوناز نامجو خوانده بود . ازش خواسته بودم کاش یک بار دیگر سر فرصت برایم می خواندیش. حالا که پوست تنم به خنکای رختخواب می خورد رفت نشست کنارحال و سیگارش را روشن کرد و آرام آرام نامجو خواند. خیلی وقت است آدم ها اینجور از راه دور به سرم دست دوستی کشیدند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر