۱۳۹۳ آبان ۱۰, شنبه




صدای نت های پیانوست . چند کیلومتر دور تر از شهر. بین پیچ های جاده کنار رود خانه ای که آینه ی درخت های طلایی و سرخ و سبز است نشستیم. پیازها، ماهی ها و کباب ها بر ذوق چشایی حلال کردیم. دوغ بر بدن روانه ساختیم و از تندی فلفل ها هلاک شدیم. سکوت کردیم تا صدای پیانو را باد با آب ببرد. دست های هم را گرفتیم و دیده بستیم. از دست چپ چند ثانیه بر نام هر یک سکوت کردیم و برای اینکه دیریمر باقی بماند دیریم کردیم. آیا نباید برای این پاییز عاشقانه خواند؟ باید که! 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر