آیدای کارپه نوشته بود نگذاریم برای بعدا. راست گفته بود. با این کار فقط خودمان را وا می گذاریم.
یک عکسی هست بین فایل های بک آپ گرفته شده ی چند سال پیش که می دانم کجاست اما همیشه به خودم می گویم نمی دانم کجاست. خیلی باید خودت را به فراموشی بزنی و در حقیقت تنها کمک می کند که فراموش کنی سوییچ ماشین را کجا گذاشتی و روزی بیست بار همه چیز را گم کنی. نظریه ای پیش آمده برام که سعی در فراموشی تنها حافظه کوتاه مدت را از بین می برد و بنیاد گذشته ها را سخت قوی می کند.
عکس در یک خیابان خوب خلوتی گرفته شده. پشت سر درب چوبی خوبی است که از بالا سرش گلهای بنفش عالی ای آویزان است. انگار کن گل ها در را بغل کرده باشند. یک لباس صورتی بر تن دارم در عکس که یک پروانه براق از ترکیب طیف بنفش و صورتی روی آن است. پروانه انقدر بزرگ است که حال آدم را خوب می کند. انگار بر تن کننده منظوری داشته از پوشیدنش. یک جین با رنگ متوسط و صندل لاانگشتی هم دارم. وقتی عکس را اولین بار دیدم گفتم باشد برای بهمن ماه. هیچ نمی دانستم حالا کوو تا بهمن! اصلن نمی داستم شاید بهمن فرو بریزد بر سرم. وا نگذاریم اصلن. حجت را همین حالا باید تمام کرد. بوس را ازعزیزانمان دریغ نکنیم. کسی را توی تصمیمی هُل ندهیم. اصلن ول کنیم خودمونو شل بره جلو. چه کاری بود می کردم آخه من؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر