یکی از همین روزها دیدم ماگ چای خوری محل کارترک برداشته. از بیرون اما نه. از درون. آروم و یواشی جوری که حالا حالا ها نمی شکند. چند دقیقه خیره شدم و بعد یک عکس گرفتم. چند دقیقه بعد عکس با کپشن" آدمها هم مثل لیوان ها از درون ترک بر می دارند اما کسی نمی فهمد چون آنها هنوز هم ماتیک قرمز می زنند و می خندند" در اینستا بود. همین الان چند دقیقه قبل یک پستی دیدم در یکی از وبلاگهایی که دوستش دارم. مساله اینست که گاهی سراغ هم درد ها نرویم چون چیزی بر ما اضافه نمی شود. قرار است همگی یک سری داده شبیه هم را با هم رد و بدل کنیم. تا حالا هم همین بوده. اما گاهی هم اگر کسی شما را نفهمید هر چند هم دور و هر چند هم نزدیک شما ناخودآگاه گارد می گیرید و جمع می شوید درون خودتان. شما را نفهمید یعنی چی؟
بهناز سومین جلسه شیمی درمانی اش را می رود و هشتاد درصد موهاش ریخته. پریروز جلسه قبل از درمان از حامد خواسته بود برایش بستنی بخرد چون فردا و پس فردا تا یک هفته تعطیل می شود و مزه ها را نمی فهمد. من و شما بهناز را نمی فهمیم. از جایگاه خودم حرف می زنم. مثلا کاری که برایم شبیه ادای درک کردن بود این بود که دسته گیس کوتاه شده ام را وصل نکنم به ادامه موهام تا به گودی کمرم برسد. جای آن یک سر بروم محک. یاد فیلم قهرمان های عاشق امیدوار که فقط کمی سرطان دارند افتادم+.
آدم هایی هم هستند که همه جای پوستشان مثل کرگدن می شود و اما یک جاهایی هم دارند که مثل پوست زیر شکم قناری است. نازک زیر پرهای رنگی. هیچ لزومی ندارد دلمان برایشان بسوزد اما گاهی هم تیر کلام و رفتار شما می رود زیر پرها و آنها با زخم های کوچکشان کوچ می کنند. نمی روند که بر نگردند. فردا و پس فردا بر می گردند اما این بار کمی صدایشان در سینه گرفته. کمتر دانه می خورند و گنجشک های شاد روی سیم برق را که می بینند پشت می کنند به آنها و ترجیح می دهند تصویر خودشان را که در قفس مانده اند را ببینند توی آجرهای دیوار یا شیشه های پنجره.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر