۱۳۹۳ دی ۷, یکشنبه



هنوز در کلبه چوبی بین برف ها مانده اند. می خواهند همه خواب های زمستانی را آنجا چال کنند و با الکل گرم شوند. بین پنجره ها با سوز سرما سوت بکشند و آغوششان را به رُخ جاده های پشت کوهها بکشند. جوراب های پشمی تپل پا می کنند و عصرها لیوان چای خود را در دست می گیرند و کنار شومینه به تق تق صدای آتیش گوش جان می سپارند. شب ها با هم روی تخت یک نفره می خوابند. از شهر استعفا داده اند. آنها برای گنجشک ها نان ریز می کنند. چه خوش پیشه اند !

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر