۱۳۹۳ دی ۱۳, شنبه

داشتم صدایش را گوش می کردم و چشمم به صفحه مانیتور بود. می گفت شب ژانویه هعی بوسیدمش و بعد رفتیم خانه. رفتن خانه یعنی کار از کار گذشته عزیز من و باید ادامه مسیر را به بهترین شکل بروی. دنده عقب ندارد. داشته باشد هم تو آنقدر مستی که نمی شود که بشود. خلاصه مسیر هم مسیر زیبایی بوده و ما بین صحبت هایش توانستم لبخند خوبی بزنم و سال نو را خدمت دوست عزیزم تبریک عرض کنم. ما آدم ها خیلی خودمان را جدی می گیریم. بعد طبعا کم کم همه چیز را بر همه کس جدی می گیریم و کار را سخت می کنیم. ما در لحظه خیلی نقش ها داریم. می توانیم هم مادر باشیم هم معشوقه. هم استاد دانشگاه باشیم و هم مادر بوی هودی باشیم که سه بار بنا بر هر دلیلی رفت توی رابطه و یک جای ماجرا گفت حالا می خواهم مادر مجردی باشم. گاهی اوقات ما هزار نقش داریم و ما را برای هر هزار تا ساخته اند کافیست لباس نقش مان را بر تن و باور کنیم. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر