خانه پدری محتمل یک راز بزرگ مدفون در زیرزمین خانه بود. بعد از بی حال نوشت دیروز، فهمیدیم که وقتی یک رازی را از درون با خودت حمل می کنی و نمی خواهی به کسی یا کسانی آن را بگویی از درون آن را به سان طب سوزنی در راستای بردار ایکس و ایگرگ و زد بر خودت با ضریب زاویه های متفاوت فرو می کنی و ناگهان از درون خالی می شوی. طب پزشکی فوق را خودم به تنهایی کشف کردم. به درمانگری که رسیدم تصمیم گرفتم سوزن ها را بیرون بکشم و دستکش را در بیاورم و آدم های فرضی را به صورت حقیقی بنشانم روبرو و تنها به یکی از حالت های ممکن این بار را زمین بگذارم. عواقب؟ بله دارد. هر دارویی عوارض دارد. دو پاره تن را نشاندم و گفتم اینجوری کردم. نمیدانستید بدانید. آنها گفتند آهان و بعد شیون ها سر دادند و جامه بدریدند. نتیجه؟ کمی بعد آرام شده بودند و من آرامتر. توانسته بودم دوازده ساعت بدون اینکه خواب تعریف ماجرا را برایشان ببینم بخسبم. الان؟ بهترم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر