۱۳۹۳ بهمن ۱۹, یکشنبه

خانه پدری محتمل یک راز بزرگ مدفون در زیرزمین خانه بود. بعد از بی حال نوشت دیروز، فهمیدیم که وقتی یک رازی را از درون با خودت حمل می کنی و نمی خواهی به کسی یا کسانی آن را بگویی از درون آن را به سان طب سوزنی در راستای بردار ایکس و ایگرگ و زد بر خودت با ضریب زاویه های متفاوت فرو می کنی و ناگهان از درون خالی می شوی. طب پزشکی فوق را خودم به تنهایی کشف کردم. به درمانگری که رسیدم تصمیم گرفتم سوزن ها را بیرون بکشم و دستکش را در بیاورم و آدم های فرضی را به صورت حقیقی بنشانم روبرو و تنها به یکی از حالت های ممکن این بار را زمین بگذارم. عواقب؟ بله دارد. هر دارویی عوارض دارد. دو پاره تن را نشاندم و گفتم اینجوری کردم. نمیدانستید بدانید. آنها گفتند آهان و بعد شیون ها سر دادند و جامه بدریدند. نتیجه؟ کمی بعد آرام شده بودند و من آرامتر. توانسته بودم دوازده ساعت بدون اینکه خواب تعریف ماجرا را برایشان ببینم بخسبم. الان؟ بهترم. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر