۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۲, شنبه

این بار خیلی طول کشید. سکوت کردم و فقط نگاه. بیدار شدم و فراموش هم نکرده بودم که اندکی خشم خار دار درون سینه دارم. لباس پوشیدم و رفتم قصابی. برگشتم خانه با یک کیسه گوشت تازه. یک لایه پیاز چیدم. لایه بعدی گوشت و سیر و نمک و خارت خارت فلفل تازه سابیدم. به رسم ناردونه ظهر روزهای تعطیل غذای مفصل داشتن، خواسته بودم عیشی به پا کنم. خشم هم بود اما. انگار دستی از راه های دور سرم را نوازش می کند. دور میز جمع می شویم و فقط بشقاب خودم را نگاه می کنم. همین که سکوت را تمام می کنم، خشم خاردارم را بالا می آورم یعنی مطبخ خانه کار خودش را کرده. 
پس از بامداد است. شماره ای را برایم می فرستد دوست. گوشی را می گذارم بالای سرم و فکر می کنم چقدر خشم خاردار خانه را خوب تمیز کرد. آن طوری که وقتی به خودم آمدم که با شورت توی راه پله داشتم زید گلدان را رُفت و روب می کردم. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر