۱۳۹۴ خرداد ۱۶, شنبه

راستش وقتی کامنتش رو دیدم کمی جا خوردم. نوشته بود اسمت را گذاشتی وبلاگ نویس؟ آیا واقعا من جایی برای خودم اسمی گذاشته بودم جز خانم زاناکس؟
از پله های شهر کتاب رفته بودم بالا تا حالم خوب شود. توی مانیتور نوشتم"خاطرات سوگواری" نوشته بود داریم. قبل اینکه با چشمم سطر قفسه را پیدا کنم یکی از پشت سرم پرسید کمک تون کنم؟  گفتم دنبال این می گردم. برایم پیدا کرد و گفت گروون نیست به نظرت؟ کمی نگاهش کردم گفتم نه به نظرم هیچ کتابی که دلت بخواد بخونیش گرون نیست. گفت می شناسیش. گفتم اره تقریبا. گفت سرهرمس رو هم؟ گفتم اره تقریبا. زاناکس رو هم می شناخت؟ اره تقریبا! اینکه حال کسی با چیزی خوب می شود خیلی خوش به حالش می شود اما اگر حالت با اینجا خوب نمی شود مشکل از اینجا نیست به نظرم. فقط باید راه را عوض کنیم تا خوب تر شویم. من هم کامنت رو پخش کردم و طبیعی است که دوست داشته شوم یا نشوم. حالا چرا کمتر می نویسم؟ یک ریدر خوب روی دستگاه شخصیم ندارم و هیچ چیز مثل کیبرد با صدای تق تق ش حالم را خوب نمی کند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر