گلدون سفید و خاک گرفتم که بنفشه رو جابه جا کنم. غنچه های لیلیوم هم گرفتم برای خونه تا کم کم صبر کنم و باز شدنشون رو ببینم. نه برای باز شدن. برای صبر کردن را یاد گرفتن. برای باز شدن را دیدن. شیر هم توی راه گرفتم تا برای قلبم که در سینه دمایش بالاتر از حد معمول است نوشیدنی خنک درست کنم. تصویر صبح از چشمانم نرفته بود هنوز. زیر شاخه های یاس نشسته بودیم و من اعتراف می کردم که گره خوردن دستی در دست دیگری برایم معادله چند مجهولی سختیست. رسیدم خانه دیدم چقدر خوب است کفش پشت در باشد وقتی ته دلت خالی ست. با حوصله بنفشه را بردم توی خانه جدیدش و لیلیوم را توی گلدون بلور اندازه اش کردم. از مراقبه برگشته ام و حالا با حوصله لاک هایم را پاک می کنم. حالا رفتن بهار را راحت تر باور می کنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر