خیلی خوشحالم که الفبا را خوب یاد گرفتم واصلا هم مهم نیست که دیکته کلاس اولم را از ته دفتر و از چپ به راست نوشتم و معلم بهم یک نوزده بر عکس داد و احتمالا انقدر خلاق نبوده که من را صدا کند و بپرسد چرا از آخر به اول می نویسی و جهان را هم واروونه می بینی آیا؟
در سفر بودم نیمی از نیمه شب گذشته بود. توی اینستاگرام اون پاکت بالا قرمز شد. کسی دایرکت نموده بود. ما با هم بزرگ شده بودیم و حالا این وقت شب مستاصل بعد این همه سال می خواست بپرسد آیا جدایی درد دارد؟ اینقدر برهوت شده بود که زمین ازجدا مانده ها خالی شده بود که او باید در گوگل ارث می گشت و می گشت من را که این همه دور وسط دره ای بین درختهای بلند زیر ابرها دنبال ستاره می گشتم را پیدا می کرد؟ لابد!
اینکه درد دارد یا ندارد را چطور باید به کسی که هنوز آن ورِ خط مانده است حالی کرد؟ بهتر نیست بگویم کمی بیشتر فکر کن و خودت را شیر فهم کن که چرا می خواهی این کار را کنی که بعد تر خودت دو شاخ نمانی با خودت. خودم اما در نظرم مانده بود که چقدر با خانم میم کیف شان کوک بود و همه با سبابه نشانشان می دادند به هم. اما روزگار است دیگر. انتخاب های خاص خودش را دارد. دیر یا زود. پرسید حالا تو کجای کاری کمی مکث کردم و بعد گفتم از نظر مکانی ، کمی شرق تر از جایی که تو روی تخت خواب دو نفره تان تنها خوابیده ای... روی زمین... توی دره ای تاریک از نور و روشن از مهتابی که خودش را پشت ابرها پنهان کرده و رُخ نمی نماید... از لحاظ زمانی در آداب دوری و بی قراری. قبل از شب خوبی داشته باشی گفتمش که کمی خوابهای تنهایی خوبی داشته باش و در یک قابلمه قیمه و قورمه سبزی را با هم نپز. خط فاصله بین کلماتت نگذاری خودت هم بعدا نمی فهمی چی نوشتی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر