یک ماهی تابه بزرگ پیاز رشته ای نازک سرخ کرده ام، یک ماهی تابه کدو و یکی دیگر قارچ سرخ کرده ام. یک ظرف عدسی ساخته ام و یک ظرف خوراک لوبیا. همه اینها غذای مرد راههای تند و سخت است.
صدای جوی اب وسط روستای کودکی دم غروب آفتاب، حوالی ساعت هفت و نیم عصر توی گوشم است که همیشه کسی در راه نشسته بود و چشم به راه مسافری بود. حالا من اما با این همه غذا دراز کشیده ام و چشمی به راه ندارم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر