۱۳۹۴ بهمن ۳, شنبه

پل خواب


خوابیدم روی پل نفررو که از روی رودخونه رد می شد. همون پل که شب بیست و یک مرداد که شب ستاره بارون و شهاب سنگ بارون بود نشسته بودم روش و آسمونو نگاه می کردم. حالا دراز کشیدم روی همون پل. هوا سرده و پشتم یخ کرده. با خودم فکر می کنم اگر پل پاره شود می افتم وسط رودخونه و اگر هم پل دکمه پرتاب داشت ، پرت می شدم وسط آسمون سورمه ای مشکی ِ پر از ستاره با اون مهتاب روشنش. چقدر نا امنی حس خوبی است آدم داشته باشد گاهی. روی آب خونه ساختن این حس رو داره؟ هر لحظه آماده آب بردنی؟ روی پل خوابیده ام و روی سرم ستاره بارونه. چقدر دلم می خواهد همین جا دنیا تمام شود و تیتراژ پخش شود. همین جا که هیچ کس نمی داند کجاست و من در ناکجا آبادم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر