با حوصله فلفل های قرمز را خرد می کنم در دلم خون ست. بعد تر فلفل های نارنجی را ... آنش و خاکستر رو به نارنجی میل می کند... همان رسم همیشه نیست . دلم را سر انداخته ام و حالا باید یکی از رو و یکی از زیر آنها را رج بزنم. کی دلم می شود شال گردنم که از سوز نمی سوزم نمی دانم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر