فیلم تمام شد و همه جمع شدیم دور هم تا چایی چینی بخوریم. یک جایی داشت می گفت که چقدر خوشبخت است و من با خودم فکر کردم چقدر خوشبختی با وسعت معناست و آدم باید خیلی خوشبخت باشد که بداند چقدر خوشبخت است. یکی خزیده بود دم پنجره روی کانتر و پنجره را باز کرده بود که هم بیرون و هم درون خانه باران ببارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر