۱۳۹۴ بهمن ۲۴, شنبه

خیلی مطمئن نباشیم

دیدم صداش می لرزه اما به قدر کافی دیر رسیده بودم دفتر. فهمیدم یک جای کار می لنگه اما نمی دونستم چه چرخی می شه انداخت بهش تا عصر که ببینمش. وای از من و ما که فکر می کنیم همیشه یک عصری وجود دارد که هم را ببینیم که شاد و شنگول بشینیم کنار هم و و البته شاید هم سگرمه هامونو باز نکنیم تا توی دل اون یکی رو ببینیم. دلم طاقت نیاورد و زنگ زدم. خوب حرف نمی زد... چند دقیقه از اینکه وسط اتوبان ماشین چند بار چرخیده بوده و با برخورد به بتن ها استاپ شده بوده گذشته بود... طبیعی بود که ترسیده باشه و همین که من صداشو می شنیدم جای خوشحالی داشت. داشتم می رفتم برای مصاحبه و پشت در اتاق مصاحبه گر بودم که فقط تونستم بگم اصلن نترس و مهم اینه تو سالمی. کاش صبح ها یادمون باشه که خیلی مطمئن نباشیم. همه کسانی که می شناسیم از ما خداحافظی می کنند و ممکن است این خداحافظی جدی باشد و اصلن کاش فرصت یک خداحافظی موقتی را داشته باشیم... 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر