رشت، فرانسه است. این را بعد از فیلم " در دنیای تو ساعت چند است؟" حدس زدم و شبهایی که نصفه شب خیابون گلسار رو بالا و پایین کردم و مات موندم جلوی کافه دوک فهمیدم. آدم های مستی را دیدم که در تاریکی کوچه های پهن شهر تلو تلو می خوردن. قهوه خونه هایی که توی پستوهای بازار قدیم مدفون شده بودن. نشستم با گیله مرد گپ زدم و ماهی خریدم و ترش و واش و خال واش. یک روز رفتم با مردها رستوران آ سِد شریف. باقالی سرد و ماست محلی و گردو و مخلفات اهل دل آورد و بعد من را نگاه کرد و حدس زد کجایی هستم. رشت، فرانسه است. هوا خیلی ابر دارد و راه تا انزلی کوتاه است. فصل ِ ماهی سفید رسیده. سیر تازه و پنیر محلی می خرم و بر می گردم خونه. کنار گرمایش خونه روی صندلی خودم را تاب می دهم و توی دفتر قرمزه می نویسم. هاید کمی بعدتر می رسد خانه و ماهی ها را نمک می زند. رشت، فرانسه است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر