هشتگ آپریل گذاشتم زیر عکس. بعد از ظهر را در حاشیه خیابان های خلوت شهر دوچرخه سواری کردم. دلم خواسته این بار نگذارم غم زندگی آدم ها شکستم بده. یعنی چی؟ یک جایی می خوندم که می گفت توی زندگی ِ بقیه زندگی کردن هدر دادن زندگی خودمونه. رفتم توی تونل خودم دیدم منم چه جاهایی رفتم توی مسائل گذشته و یا حتی حال زندگی یه بابایی بی خود و بی جهت زندگی کردم و خودمو زخم و زیلی کشیدم بیرون. که چی؟ نه که هیچی. اما بی ارزش تقریبا". تصمیم گرفتم نکنم این کارو. حتی اگر اون آدم باده بود. باده رو می شناسید؟ اصولا هشتگ جان من است او دارد با خودش.
بهتر است بپذیرم نه تنها باده، بلکه هاید و یا بالعکس و همه دنیا و حتی خودم مسائلی را بر دوش و در سینه داریم که نمی توانیم با هستی در مورد آنها حرف بزنیم و اگر این حمل بر نا صداقتی و یا سختی در گفتار است مساله من نیست. برای خودم مشق اضافه نتراشم و راه خودم را بگیرم و برم جلو. مگر نه اینکه اگر کسی قرار باشد برود، می رود؟ مگر نه اینکه رفتن به قدر کافی ناگزیر است و دردش را چشیده ام؟ چه کاری است در روزگار ماندن خودم را شرحه شرحه کنم؟ چه کاری ست چوب خط بزنم؟ هر کسی حد ِ زندگی خودش را رو به آرزوی خودش میل می دهد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر