۱۳۹۵ فروردین ۱۷, سه‌شنبه

آدم ها وقتی اشک در چشم هاشون جمع می شه چه کار می کنند؟ بعضی ها سرشان را بالا می گیرند مثل وقتی که قطره ریختند توی چشم شون. بعضی ها پلک هاشونو می بندن و بعضی ها مثل تصمیمی که من می گیرم مستقیم رو نگاه می کنن تا چشم راحت باشه. 
داشتم می گفتم که دلم می خواد برگردم به روزای قبل از رسیدنت. روی صحنه ی آروم، توی مه غرق باشم تا رسیدنمون به هم رو یک بار دیگه تجربه کنم حالا که وسط اتفاق رسیدنم. اشکام سُر خوردن پایین. غرور؟ هیچ نمی خواستمش. غرور خراب می کنه و مه ِ خوشگل حس و حال رسیدن رو دود می کنه توو هوا. دستاشو گرفتم و سعی کردم بگم چه حالی ام اما نتونستم چیزی بگم. همین که تونسته بودم بی مهابا خودم باشمو اون دراز شده بود و دستاشو گسترده بود به شرق و غرب گونه هام برام بس بود. 
کاش بفهمیم لازم نیست شق القمر کنیم تا خوشبخت موندن و بودن رو تجربه کنیم. همین که یک کاناپه برای روزهای وسطِ رسیدن داشته باشیم و بشینیم روش و پناه هم باشیم دنیا رو جای بهتری کردیم و تموم. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر