بهش گفتم که چقدر خوبم شد که فهمیدم خواسته هام و ارزش هامو باید جدا کنم بزارم توی دو تا خونه. یکی روی آب و اون یکی سر کوه که ازشون پایین نیام که نیام. خواسته هامو روی آب می سازم. اینکه اگر یه روزی اون روزی نبود که دلم می خواد نزارم پای اینکه دیگه غرق شدم توی سیاهی. بگاه کنم که هنوز خونه ی خط قرمز هام بالای کوه سر جاش هست. نزارم کسی از خط قرمز هام رد بشه اما خودد از روی خودم به خاطر برآورده نشدن خواسته هام رد نشم. خودمو له نکنم. خیلی راحت شدم اینو فهمیدم. انگار یک بسته زاناکس بسته باشم توی روح و روانم. خلاص.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر