خانم آیدا ممامس شده اند به حال من . به من که در مطلع الفجر بیدار می شم. صدای بارون پاییزی پشت شیشه ام می آد. به شب گذشته فکر می کنم که نه رفتم پاستا بخورم و نه رفتم زیر بارون با کیت بیرون. به شب گذشته فکر می کنم که از عصر چپیدم توی تختم و مریم گفت چون نمی خوای چون عواقب سخت نمی دی ... دیدم آخ که آره من آدم بی شرافتی در عواقب دادن هستم. مرد نیستم. پاش واینمیسم و خیلی هرزگونه خودم را دور می زنم. آدمم آخه ؟ از چی دارم می گذرم؟ هعی جمله مو وسط حرفای مریم شروع کردم که آخه .... مریم قطعش کرد. داشت با ترن برمی گشت پاریس. من باید برگردم وسط شانزلیزه دلم چند قدم با خودم پیاده برم. هیچ کسی هم نیست که نیست. کسی که می خواد باشه اصلا از اول بودنش معلومه. من چون خودم مثل سنجاب همیشه تق قضیه که در اومده زدم به چاک حالا توقع دارم درون آینه روبرو چی ببینم ؟ دنیا همیشه یه آینه بودی. حتی دودی هم نبوده که منو یک کم شیک تر نشون بده. خیلی بی رحمانه تمام لک ها و پیس ها رو به رخ آدم می کشه.
زاناکس به قلم خانم کارپه اینطوری می شه که :
نشسته بودم پشت میز، خیره به صفحهی موبایل. با خودم فکر میکردم هوووممم، شدنی نیست که نیست. یا یک قدم عقبتر، با خودم فکر میکردم حتا فکر کردن به این هم خندهدار است، خندهدار و محال. به اینکه چه دنیاهامان با هم متفاوت است و چه زبانمان با هم فرق میکند و چه نمیشود چه نمیخواهم چیزی بیشتر از همینی باشد که هست. چه نمیشود، قبول؛ چه نمیخواهم چیزی بیشتر از همینی باشد که هست؟ یکی توی سرم دارد بلندبلند یک لیست طولانی مینویسد. Pros and Cons. یکی خط اول ستون دوم مینویسد: از مراقببودن و از مراقبتکردن خسته است، از ساپورتیو بودن فراریست؛ و حق دارد. من؟ از مراقببودن و مراقبتکردن خستهام، از مادربودن خستهام؛ و دلم بچهی کسی بودن میخواهد، دلم مراقبت و ساپورتشدن میخواهد. یکی توی سرم دارد لیست مینویسد. Pros and Cons. ستون Cons طولانی و طولانیتر میشود. لیست طویلی از تمام دلایلم برای چیزی جز این نبودن. لیست تمام قهرها و کجخلقیها و سوء تعبیرها و دلخوریها. لیست Cons او، شباهت عجیبی به خلق و خوی من دارد. و همین کار را سختتر میکند. و همین یک «حق دارد» میگذارد جلوی تمام گزینههای منفی، یک «میفهمم»، یک «اوهوم»، یک «منم همینجور». و خب، خشم و سیمپتیِ همزمان، مثل تمام یکسال گذشته توی ستون دوم موج میزند. نشستهام پشت میز، خیره به صفحهی موبایل. مینویسد «باید محبتت بیشتر باشه به نظرم الان، و بهتره بابت چیزایی که گفتی، ولو به شوخی، حالا که به طرفت برخورده یه عذرخواهی ساده بکنی». هنوز ایز تایپینگ است. جواب میدهم «بابت چیزایی که نمیدونم چی بوده معذرت میخوام:***». در ادامه از حجم خودخواهیم و از حجم بیتوجهیم و از حجم بدرفتاریهام مینویسد. از تاثیری که روی او به عنوان طرف مقابل میگذارم. از تمام «چشم»هایی که توی این مدت به من گفته و تمام «چشم»هایی که من هرگز نگفتهام. خشمگین به نظر میرسد. هنوز ایز تایپینگ است. فکر میکنم اصلا ما که «طرف مقابل» هم نیستیم که؛ هستیم؟ فکر میکنم این مدل رابطهی ما، رابطهای که حتا اسمش را نمیشود گذاشت رابطه، اینهمه خشم و اینهمه قهر و اینهمه سیمپتی و دلبستگی ندارد که؛ دارد؟ تایپ میکنم «بابت انویینگبودنم معذرت میخوام، و چشم، سعی میکنم رفتارمو اصلاح کنم». یکی توی سرم دارد از واکنشم تعجب میکند. دلم نمیخواهد بحث کنم. دلم نمیخواهد حرفم را به کرسی بنشانم. دلم نمیخواهد تمام دلخوریهای مشابه و متقابل را به زبان بیاورم. خدا میداند که وقتی بیرحم میشوم با چه مهارتی میتوانم طرف مقابلم را با چهار جملهی کوتاه و ساده برنجانم و چه ساده میتوانم حرفهایی بزنم که نباید. یکی توی سرم اما دارد بلندبلند تایپ میکند «معذرت میخوام، و چشم، سعی میکنم رفتارمو اصلاح کنم». و یکی توی سرم از واکنشم متعجب است. فکر میکنم چارهاش کمی دور شدن است، کمی فاصله گرفتن، برگشتن پشت سیمخاردارهای همیشگیم. فکر میکنم شاید همینهاست که باعث شده آنقدر ساده و بیکلنجار ایرادم را بپذیرم و عذرخواهی کنم و بحث نکنم و الخ. فکر میکنم «فاصله میگیرم، اینجوری مجالی برای کجخلقی پیدا نمیشود اصلا. صورت مساله را پاک میکنم. ساده و راحت. مثل همیشه». هنوز ایز تایپینگ است. لیست بلندبالای رذایل اخلاقیام تمامی ندارد انگار. نشستهام پشت میز و به صفحهی موبایل نگاه میکنم. یک جایی آن وسطها، اسکرول میکنم به عقب. برمیگردم بالا. آنجا که نوشته «ولی خب، جات کنار شومینهم خالیه». یکی توی سرم دارد بلندبلند فکر میکند. دارد بلندبلند لیست مینویسد. Pros and Cons. ستون دوم دارد به ته صفحهی آ-چهار میرسد. هه. ستون اول خالی مانده. با خودم فکر میکنم برای همین است که شدنی نیست. که نمیشود. که نمیخواهم. یکی توی سرم بلندبلند زیر ستون اول مینویسد «دوستش دارم اما، سیمپْلی».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر