از اون روزاییه که داره بارون می آید.می تونم یک طومار بنویسم از اینکه برای همه تون می دوم، پشت همه تون وایسادم، خیالتون از بابت همه چی راحت باشه، زندگی هنوز خوشگلیاشو داره، آی زندگی سلام، بلا شیطون دلم و ... اما می تونم فی الواقع همون موقع فُحش رو بکشم به خود ِ دروغگوی نامردم. به خود ِ حسودم. چرا آدمیم که دست از سر خودم بر نمی دارم ؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر