کلام، هیچجا به قدرِ مواجهه با مرگ، به قدرِ مواجهه با سوگ، و سختتر از همه برای تسلای عزیزی که عزیزتری را از دست داده، ناتوان نیست. هر کلمهای، هر جملهای، و هر یادداشتی عقیم و ابتر است در مقابل هیبت اتفاقی که افتاده. در برابر عمق اندوهی که سوگوار تجربه میکند. در برابر رنجی که از سر میگذراند. شاید از همین روست که سوگواری، که خاکسپاری و سوگواری پس از آن، آیینی جمعیست. جمعی که کلام در حاشیهی حضورش قرار میگیرد و به جای واژگان، بدنها و آغوشها و شانهها حائل تو میشوند در برابر رنج.
آنکه در تنهاییْ خبر مرگ عزیزی را میشنود، رنج بیشتری با خود حمل خواهد کرد. آیین حضور در مراسم سوگ، عزاداران را از حمل واژگان فرسوده و مستعمل میرهاند و همدلی حضورشان در کنار هم، تسلای خاطری میشود بر جانای که سوگوار است. آنکه در تنهایی به سوگ مینشیند اما، تمام وزن اندوه خود را به تمامی بر شانههای خود و بر واگویههایش، بر واژگانش حمل میکند. و نفس میبُرَد.
آنکه در تنهاییْ خبر مرگ عزیزی را میشنود، رنج بیشتری با خود حمل خواهد کرد. آیین حضور در مراسم سوگ، عزاداران را از حمل واژگان فرسوده و مستعمل میرهاند و همدلی حضورشان در کنار هم، تسلای خاطری میشود بر جانای که سوگوار است. آنکه در تنهایی به سوگ مینشیند اما، تمام وزن اندوه خود را به تمامی بر شانههای خود و بر واگویههایش، بر واژگانش حمل میکند. و نفس میبُرَد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر