انگار خیابون تراستِ وره گرفته همه شهر رو و پهن و پهن تر شده. پنج شش تایی زدیم بیرون از ساختمون. صدای خنده مون بلنده. هیچی نداریما. آس و پاس. خوشحالیم فقط از فکرای قشنگ مون که نشستیم دور هم و قرار شد بعد اینکه صبحا رفتیم دوییدیم بپریم توی آب... انگار همه دنیا شراب شده ریخته توی خونمون. دلمون داره ضعف می ره...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر