به مرد گفتم نه من ناردون می خوام... گفت برای چی ... گفتم برای یک غذایی
حال نداشنتم توضیح بدم ناردونه رو. با مشورت با هم رسیدیم به معجون که برای مرغ به شدت توصیه میشه. صبح ساعت هشت داشتم ناردون رو بار می زاشتم . صبحونه بخورم. پیرهن بپوشم. برم دریا. یک حال معلقیم با آدمها. نمی دونم الان کجای دنیام با خودم. آدم ها کنارم هستن از خودم مطمئن نیستم. مطمئن نیستم که تا یک ساعت بعد بخوام باشن یا نه. مطمئن نیستم می تونم تعهد کنم بلند مدت بودنم رو. مطمئن نیستم نخوامشون حتی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر