من باب رابطه امروز وقتی بندای کفشمومی بستم فهمیدم راستی این همه زور می زنیم که به دنیای بیرون بگیم یه رابطه ای درون وجود داره ؟
اصن اون رابطه کار می کنه اونوقت با اون همه زور و فشار؟ کس می دونه چه جوری می گذره وقتایی که توی خونه یکی گشنه تر از اون یکیه و کی اول از همه می دوئه توی آشپزخونه؟ کی می دونه آیا مراسمات با هم بودنشون حوصله اون یکی رو سر می بره یا نه ؟ کی می دونه شبا وقت با هم خوابیدنشون چقدر بغلشون صمیمانه س؟ کی به کی غالب تره ؟ کی از کی بیشتر برای اون یکی مایه می زاره؟ چی می گذره واقعا؟
بعد اینارو روی هم جمع کنی و ضربدر تپش قلبت وقت دیدار کنی ، میشه همون کیفیت ابراز رابطه در بیرون؟
بندهای کش تموم شدن اما یه بار سنگین منو از یه بند خلاص کرد. که به کسی چه کجای زندگیت با کسی هستی یا نیستی؟ چرا انقدر برای هم تعریف می کنیم اون بهم چی گفت و من بهش چی گفتم ؟ کیفیت درونی کجا می ره و کی می بینه و کی می شنوه؟
برای همینه مجرد بودن یک کیفیت است نه یک وضعیت. روزمو با این حال شروع کردم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر