۱۳۹۸ مهر ۷, یکشنبه


اینروزا صبح زودتر پاییز می شه. یا توی پاییز زودتر صبح می شه. چند روز هست که بریا شروع روز ماگ بلند شیر گرم با عسل دارم و روزم رو زود اما آروم آروم شروع می کنم. بوی تلخ دود با عطر بوی عود دار تلخ و چوبی می پیچه توی هم. از همون روزا که می تونی عقب عقب توی تخت بری اما نخوری به دیوار. بری توی یه بغل که شبا رو بیداره. نمی دونم این روزا خوبه یا چی اما می دونم اینطورین. برای رفتن آدمایی که سختشونه با من آروم آروم راه بیان هیچ زوری نمی زنم. برای استاپ کردن چیزی هم زور نمی زنم. انگار یه چرخ رو از بالا ول کرده باشی بیاد پایین توی یه خیابون سرازیری. اونطوری ام.

۱۳۹۸ شهریور ۲۳, شنبه

توی یه لحظه انقدر دلتنگ اینجا شدم که دلم خواست میز رو بهم بریزم. همه تلفنها و کارها رو فراموش کنم بیام اینجا بنویسم که دیروز به وقت حال من پاییز شد. 
پاییز هر وقت حس بشه، شده. یعنی یه فصلیه که اصلا تقویم نداره. می فهمی یهو که تنت مورمور شد یا یهو حس می کنی می خوای سرما بخوری یا دلت میخواد تنت رو فرو کنی زیر پتو. همون وقتی که ملافه ها رو می شور یو همه چی رو رو به رنگ گرم تر می بری و شب برای خودت یه سوپ می زاری یعنی سلام پاییز. 
یاد مجموعه عکسای سال نود و چهار افتادم با آرش به اسم سرخه. سلام آرش. 
چی بنویسم؟ چی ننویسم؟ همین قدر که خیلی شلوغم و خیلی دلتنگ خانم زاناکس کافیست.