۱۳۹۰ دی ۱۷, شنبه

پلاک یک



دیوارهای اتاق رنگ آبی مات دارد انگار چند جفت چشم خیره لای آجرهایش کاشته اند که تو را می بینند .آینه های قدی فضای مربع  شکل خانه را بزرگنر جلوه می دهد و همین که می شینی روی زمین و راه می روی و می خوابی و نفس میکشی همراهی همزاده ی خود را می بینی و می تونی  قشنگتر نفس بکشی ، محکم تر راه بری ... 
چوب لباسی های چوبی داخل کمد همیشه زحمت پوشیدن لباسهای از راه رسیده ها را به عهده می گیرند . یک تابلوی بزرگ نقاشی روی دیوار است که دستهایی را نشان می دهد که از آستین بیرون  آمده اند که تنگ ماهی ای را نگه دارد .نمی فهمم محکم تنگ را نگه داشته یا تلاش ساده ای است فقط برای حففظ زندگی ماهی یا ماهی ها ؟ یادم نیست چند تا ماهی داشت تنگ .

پ ن :
چندتا دوست ، زیر ِ یک سقف

انار را از میان میوه‌ها برمی گزینیم برای زیبایی‌اش،‌ به خاطر تفاوت و شفافیت تک تک دانه‌هایش، برای هم‌بستگی و انسجام و یک‌رنگی‌اش.یاس را از میان گل‌ها، به خاطر رایحه دل‌انگیزش، برای یاد کودکی‌ها و عطر دستان مادربزرگ، برای خاطر شور و سرمستی زندگی.
...
و سبز درخت ها و قهوه‌ای خاک را از میان رنگ‌ها، برای یادآوری اصالت هستی، برای پای‌بندی و استواری در عشق. عشق به جاودانگی.و فیروزه را از میان سنگ‌ها، که محفوظ باشیم از بدی‌ها و ناپاکی‌ها و برای پرواز در آرامش آبی‌اش و اوج در فریبندگی آسمانی‌اش.


photo by : Daruish Rad 


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر