۱۳۹۱ خرداد ۲۷, شنبه

لجن زار رفاقت

از همدیگر پنهان می کنیم آن رویی از هم را که دوست ندارند ببینند . تا کی ؟ تا کجا ؟ و در نهایت چه کسی راضی می شود ؟ 
واضح تر داستان اینست که برای اینکه خانم ایکس جلوی همسرش آبرو دارد و خدای ناکرده همسرش فکر نکند ما سیگاری هستیم ما پاکت سیگارمان را هفت سوراخ پنهان می کنیم . یا چون فلانی بیوه است برای حفظ زندگیم بهتر است همسرم یا فامیل همسرم این را نداند ؟ یا چون ما فلان جا عریان خوابیده ایم آفتاب گرفته ایم بهتر است مادر فلانی خبردار نشود که به بچه اش گیر ندهد با من بیاید بیرون ! سانسور می گذارید اسمشو ؟ خیر ! اسم اینها چیزی فراتر ، پست تر ، کثیف تر از اینهاست . وقتی عینکت را می زنی تا دقیق تر و تیز تر ببینی در زندگی فلانی چی می گذرد و چی نمی گذرد و کلاه قضاوت سر خودت می گذاری یعنی تو هم رفته ای توی دار و دسته ی گشت ارشاد . چه فرقی میکنی با اینها ؟ بعد شکایت از دولتت می کنی ؟ به کی شکایت می کنی اصلن ؟ به آدمهایی که از ذات همین دولتن ! آدمایی که دولتش برای واسه ی چی این لباسو پوشیدی و بیا تعهد بده که دیگه اونی که من می گمو بپوشی پول حلال و حقوق می دن . سرتو بکش از سوراخ زندگی من و امثال من بیرون . اینجا چیزی واسه خوردن و زنده موندن و نشخوار کردن نیست . من نه جمهوری ام و نه آدمم .پس بی خیال ما شو رفیق ! 
اگر سختته آقای خونه ت نگاهش روی گردن ما سُر بخوره ، اگه سختته بگی فلانی می رقصه ،سختته بگی فلانی می نویسه ، سختته بگی فلانی می خونه ، فلانی می کشه (حالا هرچی !) ، سختته .... دکمه ی  ریموو رو توی فیس بوک و در سطح بالاتر توی زندگی واسه این گذاشتن . اگه جرات انتخابشو نداری ، بهانه هات ارزونی نشیمن گاه خودت .زندگی تاریک من با فندک گازی هایی مثل تو روشن نمی شه رفیق . یه نفس خرجت می کنم و فوت !

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر