۱۳۹۱ خرداد ۲۳, سه‌شنبه

لخت شوید

421 همان عددی است که چند روز است ایمیل هایم برش نشسته اند .یعنی اگر بشود 422 ایمیل را چک می کنم و به سر انجامش می رسانم .سکونت دارد انگار . می خواهم از حمام بنویسم . حمام از بکرترین جاهای خانه است به نظرم . ترجیح می دهم چیزی کمتر از 12 متر نباشد .داشتن وانی سفید خیلی خیلی خواسته ی طبیعی ای می تواند باشد . کاشی هایش هویت اصلی داستانند . رنگش باشد وقتی داستان به حقیقت پیوست. داشتن نورگیز و یک پنجره بزرگ خواسته ی بعدی ام .پایین وان یک کف پوش نرم باشد که وقتی دم پایی هایم را در می آورم و پا رویش می گذارم و یا وقتی از وان به زمین پا می گذارم احساس کنم زمین جای خوبی برای زیستن است . قفسه های آن همه ی امید و آرزوی منه حقیر است . می خواهم قد و نیم قد قفسه داشته باشد تا سبد های چوبی را از حوله ای دست و صورت و سر و تنم پر کنم .آینه ها امید زندگی اند .هر جای خانه .مخصوصا در حمام .جایی که برهنه خودم را برانداز کنم .می خواهم تنم را بسنجم .چاقی و لاغری اش را نه .جوانی و پیری اش را نه ! یک چیزهای دیگر را که کلمه ندارم برایش .آینه ی تنم با آینه ی صورتم با آینه ای که موهایم را درش خشک می کنم فرق دارد . موهایم را در آینه ای با نور زرد که صندلی راحتی برای نشستن دارد خشک می کنم . حوله ها باید مهربان باشند .تن من همه ی عمرش را دویده است . تن من دست نوازش کم به خود دیده است . تن من زیاد ترک شده است ...بگذریم .بگذریم ... 
حوله های سفید می خواهم پیروز ترین رنگ حوله ها باشد . شامپوها ...صابون ها ... لیف زرد نرمم ... اینها الباقی داستانند . حمامی برای شستن تن و روح .برای بستن چشم و گوش.برای ساعتها .برای ساعتهایم آرزوست ...

پ ن : خواستم گوشه ای ترین ذهنم را بنویسم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر