۱۳۹۱ تیر ۴, یکشنبه

(درباره‌ی این که چرا فیلم‌هایش را نگاه نمی‌کند) گمان کنم از آن‌ها متنفرم.


woody Allen  .اسمش را شنیده باشیم یک کار جزء ای در زندگی کرده ایم . می دانید ؟به دید خیلی ها شاهکار است. خیلی ها دلشان می خواهد از دید او زندگی را ببینند یا حتی بزرگتر از یک دید ، دلشان می خواهد جای او زندگی کنند . مرد سیماست دیگر. مرد فیلم . این قرن که ما را خوب فیلم کرده به او به عنوان بهترین فیلم کننده ها جایزه می دهند و کف می زنند برایش. حتما" حسابی در زندگیش دویده و جان کنده . قطعا" ثمر گشاد بازی نیست جایگاهش . خیلی ها از دریچه ی دوربینشان ازش عکش گرفته اند و خیلی  ها در باره اش قلم زده اند . فکرش را بکنید ! او الان بیدار است ؟ هیچ خبر دارد که یک شرقی این ور دنیا دارد می نویسدش ؟ اگر دارد می نوشد که سلامتیش ، اگر خواب است که گواراش ، اگر بیدار است که چقدر هم خوب . 
من یک ابَر مرد نیستم که وودی را بنویسم . آره اینجوره بهتره . بگذار ما کوچیکترا باهات راحت باشیم . راحت صدات کنیم . به اسم کوچیکت .مثل عمران صلاحی . می دونی وودی ؟ من خیلی هم کوچیک نیستم .بستگی به دیدت داره . چون تو متفاوتی این اجازه رو داری که منو بزرگ ببینی حتی ! شاید یه روزی مارو فیلم کردی . زندگی خیلی از ماها یه عکس هم نمی شه چه برسه به فیلم . ما داریم زور می زنیم که قد بکشیم .داریم جِر می خوریم تا قد خودمون بشیم . ما خیلی بزرگتر از اون چیزی بودیم که هستیم . نژادمون بهترینِ نژادها بود . همونی که هیتلر حتی دوسش داشت . واسه خودمون برو و بیایی داشتیم . ما انقدر بزگ بودیم که شاید الان آرزوت می بود که توی آتیش بازی جشن پرسپولیسمون شرکت کنی . حالا داستانمون فرق کرده . یواشکی فکر می کنیم . یواشکی می نویسیم . یواشکی عکسای خوب می گیریم اما خودمون فقط همه ی اینارو می بینیم . خودمون با خودمون مست می کنیم .انگار کن ناشه ی بهترین دود دنیا باشیم . زندگیامون کاغذی شد کم کم . کاغذی که روش چیزی نوشته نمی شه . نمی گم مچالمون می کنن . نه ! ما بزرگ تراز این داستانیم . کسی می تونه ما رو بخونه که ندیده ها رو می بینه !  
حالا که اینا رو می خونی شاید برات شد انگیزه که بشینی یکی از فیلمایی رو که ساختی خودت ببینی . توش یه چیزی پیدا می کنی که قبلا" ندیده بودیش .

پ ن : صبح داشتم می شنیدم که وودی بعد از ساختن فیلماش از خودش ناامید می شه و به همین خاطر هیچ وقت فیلماشو ندیده . احساس سکانس مشترکی داشتم باهاش . هنوز از خودش انتظار داره . هنوز فکر می کنه باید یه کاری کنه . یه کاری که نشده تا حالا اونی که باید بشه . هنوز توی سی نما زندگی می کنه .