۱۳۹۱ تیر ۴, یکشنبه

به یاد آتان

بچه که بود یه گربه داشت .اسمشو گذاشته بود آتان . یه روز می ره بافتنیهاشو می فروشه با پولش گوشواره می خره واسه آتان. گوششو سوراخ می کنه . آتان کلافه بوده از گوشواره هاش. یه روز رفت تو کوچه دزد بردش . اینجای داستانو همیشه غمگین تعریف می کرد ... وای ... وای ...


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر