آقایی با عبای بلند و کلاه عجیبی با همسرش و دو بچه اش آمد نزدیکم.نشستند کمی آنطرفتر از من. آقا مهر روی زمین گذاشت و نماز می خواند .همسرش بی حجاب بود و فرزند کوچکترش را تر و خشک می کرد و آن یکی که دختر بچه ای 4-5ساله به اسم مریم بود برای خودش چهارشنبه سوری راه انداخته بود.چشمهایش مثل عروسک ها درشت و توسی بود.یک پیرهن تا پایین تر از زانوهایش به تن داشت و چمدان بلند تر از قدش را با اطمینان کامل حمل می کرد .زن به دنبال مریم راه افتاد و آقا نمازش تمام شد و نشست به ذکر گفتن.همانطور که می نوشتم از او. پرسیدم اهل کجا هستند و از اینکه اروپایی بودند و چشم آبی خیلی هم تعجب نکردم . می دانید همه ی آدمها خدایی دارند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر