بگذار برایت روشن بگویم دقیقا چطور اتفاق میافتد:
آدمها میروند و این رفتن اولش سخت است. بعد کمکم عادت میکنی. یاد میگیری چطور دور باشی. کمکم یادت میرود بهترین دوستانت از این دورتر نمیتوانند باشند. زندگی است دیگر. شاید کمکم دیگر حتی برای گذراندن روزها تلاش هم نکنی. خودشان میگذرند. همه چیز خوب است و همه چیز میگذرد و همه به زندگی ادامه میدهند.
بعد دوباره روزها میگذرند و زندگی خوب است و هوا عالی. آدمها میروند و این رفتن اولش سخت است. بعد کمکم عادت میکنی. یاد میگیری چطور دور باشی. کمکم یادت میرود بهترین دوستانت از این دورتر نمیتوانند باشند. زندگی است دیگر. شاید کمکم دیگر حتی برای گذراندن روزها تلاش هم نکنی. خودشان میگذرند. همه چیز خوب است و همه چیز میگذرد و همه به زندگی ادامه میدهند.
بعد شاید کمی بیشتر روزها بگذرند.
بعد لحظههایی پیش میآید
گاهی
که تمام غصهی اولین بار رفتن یک آدم روی سرت خراب میشود
یکجا
بیدلیل
بعد دلت برای آن عادت کردن مسخره تنگ میشود بس که این درد دارد
بعد شب را صبح میکنی، چون برعکس شبهای دیگر این شب خودش صبح نمیشود
بعد هیچی دیگر، زندگی دوباره میگذرد و همه همان دوری که بودند میمانند و هیچ اتفاق خاصی در دنیا نمیافتد
دنیا چکار دارد به من
دنیا چکار دارد به دوری آدمها
دنیا را همین فاصلهها دنیا کرده.
اینطور اتفاق میافتد که در دنیا هیچ اتفاق خاصی نمیافتد.