به این فکر می کنم که خوب آدمها در دو سطح دسته بندی می شوند یا دوستم دارند یا نه .
آن دسته ی اول ابتدا اصلا دوستم نداشتند اصولا" یا حتی جز دسته ی دوم بودند بعد یک جا که با هم ساکن می شویم مثلادر کتابخانه، در کلاس نقاش ی و رنگ بازی ،در باشگاه و حین ورزش در محل کار و پروژه در دانشگاه و تحصیل یایایایا.... گنگم براشون بعد کم کم در سکوت من ساکن می شوند .
همین بوده همیشه ؟ شاید روشهای دیگر ی هم دارد .من دارم به این فکر می کنم در این لحظه .مثلا کاف اول از من به عنوان شخصی خودخواه و مغرور و پررو یاد می کرد و خیلی خوش نداشت من را .ممکن است حالا هم این صفات را داشته باشم نزدش اما یک جور دیگری شد داستان . من کار خودم را می کنم . انسانی هستم با قابلیت زل زدگی در مانیتور به صورت بیست و چهار ساعت در شبانه روز . بعد کار خودم را می کردم راه خودم را می رفتم که یک روز کاف گفت: هی خانم شما سیمایت یک جور دیگری دارد می شود چرا ؟ چرایش را خودم هم نمی دانم .
بعد این آدمها نزدیکم می شوند .از همان ابتدا که دارند نزدیک می شوند من سعی می کنم دور شوم . چرا ؟ چرایش را نمی دانم .شاید یک نوع احساس مسئولیت به انهاست که احساس خوش دارند به من .نمی خواهم خراب شوند . نمی خواهم وارد بازی جزئیات شوند .تا روز آخر هم که کاف بود و من بودم و من همه چیز همانگونه بود هیچ چیز از جایش تکان نخورد .مثلا یورگن هم همین شد و یک روز گفت خانوم شما ساکن کدام قسمت از زندگی من هستید . حالا من کجا یورگن کجا . ادبیاتمان با هم قدم هم نمی زد چه برسد که بخواهد بشود چفت و بست یال و کوپال ما ! نشد در بروم . نشد قرار کنم .تکه کلام های من شد تکه تکه خاطره . خنده ساخت گاهی هم شد افسار ومن را از یاختن و تازیدن باز نگه داشت . آه ای تکه کلام های زندگی من که بدون شما این روزها حرف می زنم از همین جا روی ماهتونو می بوسم اما شما ها بوی پیراهن یوسف می دهید !
اما خانوم لوکس همیشه هست .با همین وجنات من کلنجار می رود و من را بو می کشد او همیشه هست همینگونه اما من می ترسم از شماها یا از خودم که الفرار داستان را ترجیح می دم به ماندن . یک بار رفتم و یک میخ را از وجودم کشیدم بیرون . هم دردش را کشیدم هم جایش همیشه ماند .همیشه ! ای میخ ها ، ای آدمها بر هم فرو می روید و خود نمی دانید !
حالا قاف شده همین داستان . هی هر ور که می خواهد برود من یک تابلوی ورود ممنوع نصب می کنم اما نمی دانم چرا می رود سراغ معبر بعدی . من جای جدیدی برای سوراخ شدن ندارم . می خواهم خوب شوم . می خواهم با زخم هایم تا کنم . هی نروید و بیایید و سبز شوید سر راه این خوددرمانی .