سعی می کنم دورو برم را از حاشیه ها خالی کنم تا اصل ماجرا به سروسامانی برسه .گاهی سعی ِ تو مخالف واقعیت عمل میکنه . گاهی فکر می کنی داری غرق می شوی اما در حقیقت تو داری شنا می کنی پسر ! حالا سعی می کنم خلوت کنم اما از ثانیه های فری تایم هم یک برنامه ای می زند بیرون . روزهای پاییز و زمستان ِ پیش رو، روزهای غمگینی هستند . یک غم قایمکی . اصلا" نمی خواستم این جمله را بنویسم . راستش میخواستم بنویسم روزهای پاییزو زمستان پیشرو صبح های زود باید برم دانشکده اصولا.از این کلاس به آن کلاس . اما ته دلم این می گذشت که این پاییز و زمستان همانجوری هستند که گفتند . سعی میکنم تکرارش نکنم تا احساس تلقین نداشته باشد . یک بار گفتمش تا یک جور ِ رهایی شوم ازش . اینکه این پاییز اولین پاییزی ست که "دانه ی انار " نیست ، من را می برد به زمانهایی که اول مهر می رفتم مدرسه و دانه ی اناری داشتم ... اینکه این پاییز اولین پاییزی است که دانه ی انار نیست توی دلم را خالی می کند . می دانید ؟خسرو(شکیبایی) با اون صدای خوبش می گفت اصن چه معنی داره توی این دنیا آدما یه روز بیان یه روز برن ؟ این فلسفه هه خیلی ساده و منطقی به نظر می رسه اما خدا نکنه پای دل تنگ تو و عزیزی که چند ماهه رفته لونه کرده توی دل خاک درمیون باشه .اون وقت می خوای پاره پاره شی ...
خوب این پاییز اولین پاییزه نبودنشه . تکرارش شمارو اذیت می کنه خواننده ی عزیز ! اما لطفا به نویسنده ی ماجرا حق بدهید که اگر روزها و شبها خودش را گم میکند توی زندگی تا نفهمد ، اینجا بفهمد که آره رفیق .این گم شدنه گاهی جواب نمی ده .گاهی یه روکشه سطحیه روی حقیقتی که لحظه لحظه در گذره .خانه ی کودکی من یک بالکن خیلی بزرگی داشت که می رسید به در ورودی . سر تا سر ِ پذیرایی شیشه های قدی مشرف به بالکن داشت . پاییز که می شد پرده های تور سفید می رفتند و پرده های مخمل زرشکی می آمدند . از آنجا من می فهمیدم قرار است برگی بریزد .این اولین پاییز چشمم بدجوری به پنجره هاست تا ببینم این ایدئولوژی کجای زندگی دانه ی انار جا داشت ؟ امروز داشتم اولد فشن خوانی میکردم : که اگر دریم بمیرد ، دریمر ها چه بر سرشان می آید ؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر