یک . شاید یک ساعت شاید بیشتر نشستم و گوش دادم . بعد اجازه گرفتم تا حرف بزنم . همه ی مغزم شد دو جمله . بعد مثل همیشه جمع شدیم تا دعا بخوانیم . بعله.من دعا هم میخوانم . یک باریکه ی راهی از زندگی ام گره خورده بودم به اصل هستی . داستانمان راز مگو شده بود دیگر . خواستم دعا بخوانم ...صدایم لرزید . همه ی ترس این روزهایم جمع شد روی دنده ی آخر از پایین ؛ بعد ریخت توی ستون فقراتم. بعد آمد بالاتر تا گلو . دعا شد یک گفتگوی خیلی بی غل و غش . یک جور خاصی .که صدا می لرزد و بی اختیار اشک می ریزد .بعد هعی تکرار می کنی که اگر دست بزرگ ِ ، محکم ِ ، قوی ات را از پشتم برداری از زانو خُرد می شوم . بعد آغوش می گیری .سبک تر می شوی . اما هنوز هست . هنوز باید بروم توی لاک ِ تنهایی .هنوز باید برای تثبیت سقفم فکر کنم . هنوز گاهی دل نگران می شوم برای چند وجب جای خواب . می دانید ؟ دلم می خواد داد بزنم .که دنیا به تار مویی بند است ."از فردای خود بی خبریم" را یک شعار تلقی نکنیم . یک آن یک موج می آید می بردت دریای سیاه پرتت می کند یک جایی از ساحل و خیلی هم بدون شرح ! درد بدنتان که از کوفتگی موج خلاص شد ، آب های فرو داده را که بالا آوردید پاشید خودتان را بتکانید و بگردیدحوالی ساحل دریای سیاه ، یک زندگی سفید بر پا کنید .
بله ! دوستان ، آشنایان ، اقوام ، بستگان و هر آنکه هستی پلاسی عزیز ، توییتری جان و ... من شاید هنوز به هوش نیامده باشم اما زنده ام ، شاید دارم آب های شور را بالا می آورم ولی به هر حال خیر و خوبی بخواهید برای این دریا زده .
دو . در منطقه ی کاری ام یک توده هوای سرد کولر های حافظ دستگاهها هستند که خیلی همیشگی در سمت راست من زندگی می کنند ، یک توده هوا مثل سونا از سقف این روزها به راه افتاده که وارد می شوی می زند توی صورتت . من اصولن دومین نفری هستم که صبحها خیلی زود می رسم .پنجره ها را باز کردم و آستین لباسم در برخورد ناجوانمردانه ای پاره شده و ناچارا کتم را در نیاورده ام و پنجره پشت سرم را باز کرده ام . بیست و یک آبان نود و یک صبح باران زده ایست .بعد مثل همان توده ی هوا شده ام .الباقی رسیده اند می گویند هواساز ها را خاموش کنیم ؟ پس چرا کت داری تو ؟ نمی توانم بگویم آستینم پاره شده .فقط تکرار می کنم "من هیچی نیستم ". یعنی نه سردم است ، نه گرمم ! بعد رئیس سر می رسد که باید برویم ساعت فلان پیش دکتر خ . خوب فکر میکنم به خودم ، به دکتر خ .آستینم ! نه ، نمی شود ! می روم یک لباس غیر اداری از ماشین می آورم و لباسم را عوض می کنم .
سه .اگر ایمان نیاوری ، باخته ای .
چهار .به نظرم برره یک بُعد روحانی داشت در جمله ی "من چه کاره بیدم ؟" برای اینروزها . شعاره هفته مثلن می تواند باشد حتی .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر