توی تاریکی پام روی گازه تا برسم .کلید می ندازم توی در . عینه خونه هایی که چند ساله واردشون نشدی توی اتاقاشو می گردم .عه این نیست ! عه اون ... بعد بر می گردم به وضعیت مثلن طبیعی و لباسامو در می آرم و شروع می کنم از کُمد !
کُمد های دیواری همیشه یک عالمه حرف دارند برای گفتن . چیزهایی که می خواهی باهاشون زندگی کنی را می گذاری دم دست تر و آنهایی که نباید ببینی تا یاد چیزی بیفتی را می گذاری توی روزنامه و می پیچی و بعد توی کارتن و طبقه ی بالا خیلی عقب تر از جایی که دستت به آن برسد.
همه ی عکس ها را جمع می کنم جز دانه ی انار و فسقلیه مو طلایی رو . اینا خوبن واسه روزای سرما و گرما . میز تقریبا خالی شده و فانوس هنوز روش هست .تا وقتی روزای بی برقی و تاریک و طوفانی روشنشون می کنم قسم بخورم به نور همین فانوس و ...
بعد لباسها .لباسهای آویزانی را در ارجحیت قرار بدهید . آنها که آویزان می شوند و در جاهای خود قرار می گیرند ته دلت یک دهم کمتر شور می زند . بعد هعی باید بروی عقب و از دور نگاهشون کنی . آنهایی را که با کیف های مربوطه آویزان می کنی را از دور بررسی کنی . عینه فریبا خانوم بند انداز .هعی یک تار از ابرو را بر می دارد می رود از دور زیر نور هالوژنها نگاه می کند و باز بر می گردد به ابروها .
عکسها را بر می دارند . سه تا عکس مونده بیرون . یکی شونو خودم بِریده بودم اندازه ی قاب عکس کرده بودم . داره باد می آد . سویشرت نارنجی من با شال گردن مشکی - سفید نارنجی و یک جین سایز سی و شیش یا هشت شاید . کلاه سرم گذاشتم و هیچی از موهام پیدا نیست . ایستادیم کنار هم روی اسکله .پشتمون دریای آبی و چن تا مرغ دریاییه و بعد یکی گفته حاضر ؟ و ما داریم می خندیم و عکس را یک روز بردیم ظاهر کردیم و یک روز بِریدیم و قاب کردیم و حالا از این میز به آن میز می شود تا یک جا گور و گوم شود . آخ که عکس ها هم از فردای خود بی خبرند چه !
خانم کنار کارما یک جایی از بُعد چهارم نوشته اند که آدم گیر میکند در زمان . این روزها که می گذرد در هر حال و به هر شکل ، بُعد چهارم است که دارد مثل تریلی می گذرد و هر جا حس کردی دیگر تمام شد ، باید بدانی خیر قربان ! هنوز تیکه هایی باقی مانده اند که بخیه نشده است و تو باید بدون سِری ِ موضعی و بیهوشی خودت را بدوزی و بدوزی ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر