۱۳۹۱ اسفند ۹, چهارشنبه
۱۳۹۱ اسفند ۸, سهشنبه
پله ی آخر
به جزئیات پنجره ها
درها
طاقچه هایی که سمت چپشان چند میلیمتر از سمت راستشان پایین تر است
به پله ها
.
.
.
درها
طاقچه هایی که سمت چپشان چند میلیمتر از سمت راستشان پایین تر است
به پله ها
.
.
.
اندراحوالات آداب بوسیدن
بوسیدن بی جهتی و بی سببی می خواهد . فعلن ، امروز ، الان ، اینجا نظرم اینست که وقتی دلت یکی را بخواهد حداقل اتفاق ممکن، بوسیدن است .به نظرم این فعل سوای ِ افعال دیگر دستورش از قلب می آید جای مغز .
قلبت فرمان می دهد به چشمهایت وقتی او را دیدی به لبهایت بگو جمع شوند روی استخوانهای سر بند بند انگشتش و بعد چند ثانیه مکث کن و بعد لبهایت را برگردان به حالت اولی و سرت را بلند کن . ریز فرمانهای دیگری مثل بوی دستهایش را در مغزت حک کن یا پوستش را لمس کن یا دمای دستهایش را اندازه بگیر و از این قبیل هم می تواند کار را مجلل تر برگزار کند اما ما حداقل داستان را در نظر می گیریم .
بوسه ای که تا دم شب و موقع خواب از سر هیجان لمس بدن طرف مقابل داستان انجام شود به گمانم فرمانبر مغز است .
۱۳۹۱ اسفند ۶, یکشنبه
روزگار حتی نمی پرسد ، هعی رفیق چگونه بسوزانم ؟ خودش می برد و می دوزد و می سوزاند . اینجا می شود مثل سگ هار جمله ی " سر نوشت را از سر نوشت " را گاز گرفت .بعد آدمها غریبه می شوند کم کم . نزدیک ترین ها که فکرشان را نمی کردی .باید بگذاری کنار. بعد سروکارت می افتد به عطاری ها و گل گاو زبان ونسخه پیچ های داروخانه ها . بعد به طلوع خورشید هر روز نظارت می کنی . بعد باید به خیلی ها دروغ بگویی سر میز غذا که هوا سرد شده....هوا سرد است عین حقیقتی ست که می گویم .
کاری به کار اینجور آدمها نداشته باشید . آنهایی که تلاش بیشتر کرده اند ، سنگین تر باخته اند . دارند سیــــبل نو می گذارند و بازی از سر. بگذارید دیگر بروند برای خودشان . بگذارید خودشان بزایند این طوله را .
۱۳۹۱ اسفند ۵, شنبه
۱۳۹۱ اسفند ۴, جمعه
یعنی نشسته روی کاناپه و لم داده و کاغذهای روی میز را نگاه می کند ؟ نه! کاغذ ها رو دم رفتنی جمع کردم .حواسش هست من نشسته ام و نگاهش می کنم ؟ یعنی ممکنه رفته باشد و ضرباهنگ کنار تخت را برداشته باشد و بیلبیلکش را چرخانده باشد ؟
بی اینکه فلز حکاکی لاو استوری را بخواند آیا دانسته آهنگش را ؟ بعد که زده به وقتهای غریب زدن من فکر کرده آیا ؟ آیا دستش را تا آرنج فرو برده در دبه ی شور کنار آشپزخانه ؟ یا حتی شیشه ی ِ خالی ِ جدیدِ بار را بو کرده تا حدسش را به کار بیندازد که شات هایش را با کی زده ام ؟ کِی زده ام ؟
کلید در آپارتمانتان را روی در جا بگذارید تا یکی ( اصلن هم اسم نمی بریم کی !) برود توو . تو را بینابین درزهای پنجره و صدای لولای در و روی تختت بوخواهد کشید ، خواهد شنید .اما نمی دانم خواهد گریست ؟حالا مازوخیسم گرفته ام که چی ؟ این کُره خر مغز این آدمه - همانی که از نطفگی دُمش تشکیل نشد ، همان چهل و هفت کورموزومی معروف - رم کرده و به نُچ نُچ ما نمی ایستد .هعی سعی می کنم باهاش دوست شوم خرش کنم اما این خر از این خرتر نمی شود . من همچنان ذکر می گویم :" سلام الاغ عزیز حالت چطوره ؟"
۱۳۹۱ اسفند ۱, سهشنبه
شلوارم را توی اتاق خواب سقط کردم. آزادی ام را اینجوری حالی می کنم که می توانی بی شلوار راه بروی .خوب جامعه ی من خانه ی من است ! آزادی ام برابر با قبل است پس طبیعتن شادی مضاعفی در من ایجاد نمی کند . تلفن خانه را بر می دارم .تلفن خانه هیچ هم موسیو نیست - سلام کارپه ؛تلفن جدیدت مبارک - بعد ده تا رقم را فشار می دهم .تلفن با هر فشار من می گه بیب .عیب این تلفن هایی که مثل موسیو نیستند اینست که انقدر زمان را سریع می برند جلو که فرصت اینکه انگشتت را فرو کنی در دایره ی عدد و تا بالا یک دایره بکشی و بعد ولش کنی تا خودش برگردد به جای قبل و یک صدای ررررینگ کامل بدهد، را از تو می گیرد و فقط میگوید بیب و زمانت برای پشیمانی از ادامه ی تماس کم است . تا بخواهی آب دهنت را قورت بدهی و با زبانت لبهایت را تر کنی بوق خورده و طرف گفته بله و تو باید بگویی سلام .ممکن است او تعجب کند از شماره و بعد صدای تو .اما نوستالژی ای برایش وجود نخواهد داشت .
تلفن را قطع کرده ای و زمان هعی دارد می گذرد و صبح وقت رفتن شده . یک دستبند سیلور را روی کانتر می گذاری و رو تختی را می کشی و می روی و موقع قفل کردن در به این فکر می کنی آیا این قفل توسط او باز می شود ؟ آیا وقتی ...
کاش فکرم را مثل شلوارم سقط کنم .سلام ناصر خسرو .سلام آمپول فشار .
اشتراک در:
پستها (Atom)