خیلی سال پیش یعنی سال هشتادو پنج که از دودیدگاه بررسی میشود که یکی از نظریه ها حجم زیادی از خاطرات را اعم از شخصی و غیر شخصی و اجتماعی و مردمی را شامل میشود که همان معنی خیلی سال پیش را میدهد.سال هشتادوهشت برای خیلی ها خیلی سال پیش بود و برای خیلی ها هنوز پشت میله های اوین هنوز در لوپ بازجویی اول خرداد تا مرداد و آن حوالی در گردش است .شبها که میخوابند البته اگر بخوابند تقویمشان قفل میکند روی تیراندازی سر بیمه ی میدان آزادی و شاید هفته ها هنوز به تقویم آنها همان روز و ثانیه باشد .پرواضح است که به عنوان فردی که دنیای زندون و بی وزنی و بی زمانی را نچشیده دارم اراجیف خیلی لطیفی از حالشان میگویم.مرد شریفی از ترس شپش و اقرار به زندگی شپش زدگی اش نوشته بود که سلامت میکنم ای ناشناس و آنجا که داشتم میخواندمش دیدم زندان چقدر دور از تصور ما آزادهاست و چقدر برایت بی برنامه میگذرد زندگی و چقدر برای قسط و قرض واینها دیگر خنده ی تلخی میشود و ...
سرتیتر این پست را با خیلی سال پیش شروع کردم.هنوز هم سر حرفم ایستاده ام خیلی سال پیش میتواند حتی پارسال باشد که خیلی چیزها اینجوری نبود .نه اینکه خوب یا بد بود اما اینجوری نبود .مثلن پارسال ما هنوز خیلی مطمعن بودیم که دونه انار خیلی وقت دارد برای زندگی بیخبر از اینکه ما فقط سی و هفت روز دیگر وقت داریم تا صدایش کنیم و جوابش را از زبان خودش بشنویم.
خوب به تقویم نجومی میگویند یک سال گذشته اما حقیقتش اینه هنوز چند روزی مونده و حقیقت محض ترش اینه که خیلی سال گذشته.ما آدمها برای درک و پذیرفتن اتفاقها بالاخره یک راهی پیدا میکنیم.آره .پیدا میکنیم.مثلن یکی راهش را طبیعی و با رد کردن دوره ای اندوه و زاری و توسرخود زنی حتی از نوع پنهانی و روحی پیدا میکنیم.بعضیهامون در ظاهر با داستان کنار میآییم اما پس زمینه ذهنه همیشه یکی هست که داره بهت تلنگر میزنه تو یه خالی بندی رفیق و بازی رو باختی و داری توی رختکن خودتو قایم میکنی که چی؟تا کی؟ بعضی آ مون هعی زل میزنیم به جایه خالیه تا ببینیم خوب نیست و عینه یه ذکر انقدر میگیم تا بشه باور.
خوب خیلی سال گذشته .من هنوزم سر حرفم هستم .گاهی از بعضی اتفاقا و آدما و لحظه ها چند ماه گذشته فقط.اما تو خودتو رسوندی تا یه پمپ بنزین تا سوخت گیری کنی.اصن بنزینتو هم آزاد زدی و بقیه پولتو هم نگرفتی اما بعدش نشستی پشت رول و کمرو بستی و گازیدی.که چی؟که بسوزونی هرچیکه بود.که فراموش کنی.که وسط جاده از خودت بپرسی اگه فلانی بود الان چه جوری صدام میکرد بعد قبله اینکه یادت بیاد فلانی دیگه نیست ،دیدی که یادت نمی آد که چه جوری صدات می کرد حتی!
بعد ته دلت یه لبخنده کجی زدی به ماجرا که عینه این می مونه خودتو انداخته باشی وسط رینگ با یه حریفی که اصن قد و اندازش نبودی حالا داری دندون دراکوولایی هاتو توی دهنت جابه جا میکنی تا مشت بعدی رو محکم تر بزنی.آره .توی این بازی حریف خودتی.اصن این جاده ،این رینگ،این روزها،این سفر را کرده ام تا خودم را جا بگذارم .تا حریف فراموش کند که بود.فقط یادش بماند من آمده ام که بازی راببرم که میبرم!
پ ن:پست را با فون نوشته ام .غلط املایی هم دارد و نا مرتب.خوب و بزرگوار باشید و ببخشید
سرتیتر این پست را با خیلی سال پیش شروع کردم.هنوز هم سر حرفم ایستاده ام خیلی سال پیش میتواند حتی پارسال باشد که خیلی چیزها اینجوری نبود .نه اینکه خوب یا بد بود اما اینجوری نبود .مثلن پارسال ما هنوز خیلی مطمعن بودیم که دونه انار خیلی وقت دارد برای زندگی بیخبر از اینکه ما فقط سی و هفت روز دیگر وقت داریم تا صدایش کنیم و جوابش را از زبان خودش بشنویم.
خوب به تقویم نجومی میگویند یک سال گذشته اما حقیقتش اینه هنوز چند روزی مونده و حقیقت محض ترش اینه که خیلی سال گذشته.ما آدمها برای درک و پذیرفتن اتفاقها بالاخره یک راهی پیدا میکنیم.آره .پیدا میکنیم.مثلن یکی راهش را طبیعی و با رد کردن دوره ای اندوه و زاری و توسرخود زنی حتی از نوع پنهانی و روحی پیدا میکنیم.بعضیهامون در ظاهر با داستان کنار میآییم اما پس زمینه ذهنه همیشه یکی هست که داره بهت تلنگر میزنه تو یه خالی بندی رفیق و بازی رو باختی و داری توی رختکن خودتو قایم میکنی که چی؟تا کی؟ بعضی آ مون هعی زل میزنیم به جایه خالیه تا ببینیم خوب نیست و عینه یه ذکر انقدر میگیم تا بشه باور.
خوب خیلی سال گذشته .من هنوزم سر حرفم هستم .گاهی از بعضی اتفاقا و آدما و لحظه ها چند ماه گذشته فقط.اما تو خودتو رسوندی تا یه پمپ بنزین تا سوخت گیری کنی.اصن بنزینتو هم آزاد زدی و بقیه پولتو هم نگرفتی اما بعدش نشستی پشت رول و کمرو بستی و گازیدی.که چی؟که بسوزونی هرچیکه بود.که فراموش کنی.که وسط جاده از خودت بپرسی اگه فلانی بود الان چه جوری صدام میکرد بعد قبله اینکه یادت بیاد فلانی دیگه نیست ،دیدی که یادت نمی آد که چه جوری صدات می کرد حتی!
بعد ته دلت یه لبخنده کجی زدی به ماجرا که عینه این می مونه خودتو انداخته باشی وسط رینگ با یه حریفی که اصن قد و اندازش نبودی حالا داری دندون دراکوولایی هاتو توی دهنت جابه جا میکنی تا مشت بعدی رو محکم تر بزنی.آره .توی این بازی حریف خودتی.اصن این جاده ،این رینگ،این روزها،این سفر را کرده ام تا خودم را جا بگذارم .تا حریف فراموش کند که بود.فقط یادش بماند من آمده ام که بازی راببرم که میبرم!
پ ن:پست را با فون نوشته ام .غلط املایی هم دارد و نا مرتب.خوب و بزرگوار باشید و ببخشید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر