... تولدش بود برایش یك کاکتوس خریدم از شهروند. آن موقعها شهروند که میرفتم حالم خوب میشد. بعد دیگه جواب نداد. شد شهر کتاب. کاکتوس یك جور خوبی رام بود. گفت: اسممو چی میذاری؟ گفتم: آرمان. بعد فردا بردم دادمش به متولد گفتم بیا ببین این بچهته. اسمش آرمانه. مواظبش باش.
بعد اسمشو یادش میرفت. هر دفعه میپرسید راستی اسم این چی... نمیذاشتم سوالش تموم شه تکرار میکردم آرمان ...آرمان. بعد میفهمید گُله. یه روز خودشو کشت. با یکی از تیغهاش رگش رو زد. خون هم نیومد. تر و تمیز و بی سر و صدا. مُرد. بعد همیشه اسمشو یادش موند آرمان ... آرمان.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر