یک عصری بود از جنس همین روزهای بهار... رفتم دو تا آب جو خوری بشورم تا آبمیوه بریزم. قبلترش لباسهایم را آویزان کرده بودم و یک پیراهن مردانه، نه برای راحتی خودم پوشیده بودم. تا مایع ظرفشویی رنگش را روی اسکاچ نشانم دهد از پشت در آغوش کشیده شده بودم و پاهایم از زمین جدا شده بود. خوب این مثل نیمه پورنهای نوشتاری نیست! اشتباه نکنید. زن داستان پیراهن مردانه را بیشلوار نپوشیده بود تا مثل خورشید دمدمهای طلوع، رانهایش از نیمه هویدا باشد. حتی مرد هم سرش را به زاویه خم نکرده بود تا گردنِ زن راعمیق بو بكشد. او تنها میخواسته كه دوستش زحمت نکشیده باشد.
دیوار اتاق یک شعرِ دست نویس داشت که مرا میبرد به وقتهای دیوانههای بیست ساله. در یک سنی یا حتی چند بار در طول زندگی دل آدم از عشق میریزد. همین فعل ریختن، فعلا مناسبترین حالت احساسم است. ریختنی که جایش خالی است انگار! فکر کنید شبها بیدل بخوابید و روزها با یک حجم خالی از دل بیدار شوید و دست و رویتان را بشویید. آخ یک حس خالی بودن خوبی است.
بهتر است آدم منطقاش را بگذارد دم کوزه و آب خنک بخورد، پیش اینهایی که دلشان ریخته! اما باید حواست باشد وقت سر ریز بودن آدمها اگر بهشان رسیدی زخم نزنی، زخم نخوری! اگر یک جایی از زندگیتان فکر میکردید همیشه آنی که لنگش میکند، دیگری است باید بگویم چه کور بدی خواندی و دنیا... آخ از دنیا که یک جایی خودت را میفرستد بهر لنگ کردن. خودت را میفرستد لبِ ریختن دلی، خودت را میگذارد جلوی چشم آنی که در جُستنت است و به تو یک چشم پشت سرت می دهد تا حواست جمع دلت باشد.
بهش گفته بودم بگذار همه چیز مثل حالا بماند، مثل همین وقتهای خوب چند سال گذشته که نخواسته بودیم خیلی سر از زندگی خصوصی یکدیگر در بیاوریم. مثل همه وقتهایی که تو سیگار میکشیدی و به تلخی مزهاش موقع بوسیدن فکر نمیکردیم و همیشه مثل دوستهای واقعی سرِ وقتِ آغوش خواستن مان حی و حاضر بودیم. عینِ محض فری هاگ.
خاص دوست بودن يا دوست خاص بودن برای آدم های امروز بیشتراز دیروزی ها جا افتاده. به نظرم رشد احساس و جداسازی جنسیتها به زور دین و انقلاب و زمانه نیست. این که بعدش چی شد، گسستن یا پیوستن به نظرم جور بدی نبايد شده باشد.
اینکه اگر دلمان پیراهن عروسک پشت ویترین را خواست و رفتیم خود عروسک را خریدیم یعنی که یعنی!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر